کتاب « ملت عشق » نوشته‌ی «الیف شافاک» ترجمه «اارسلان فصیحی» نشر «ققنوس» است.

 

به نام و یاد خداوندی که تاج نگارین سخن بر تارک قلم نهاد و گوهر ارزنده عشق بر سرای دل آدمی بخشید.

ملت عشق باز آفرینی داستان عشق و مولانا

« ملت عشق » اثر الیف شافاک توسط  ارسلان فصیحی ترجمه شده است.

رمان « ملت عشق » بازآفرینی تازه این دلدادگی است. این کتاب چند راوی دارد. از دید دانای کل (سوم شخص) شروع می­شود، با دید اول شخص ادامه پیدا می­کند. با دانای کل نیز پایان می­یابد. شخص اول داستان زنی آمریکایی به نام اللا  است.

رمان ملت عشق یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های رمان ترکیه که بیش از 500 بار در چند سال اخیر تجدید چاپ شده این رمان به نوعی بازگویی رابطه میان شمس و مولانا در قالب داستانی امروزی و از زبان یک زن آمریکایی است که به همه روزمرگی‌ها و همسر و کار پشت پا می‌زند و عازم سفر ترکیه می‌شود. 

رمان « ملت عشق » اثری عاشقانه و برخوردار از فرمی است که می‌توان آن را دو رمان محسوب کرد در قالب یک رمان و دو روایت تو‌ در‌ تو که به صورت موازی روایت می‌شوند؛ اما در دو زمان مختلف جریان دارند. یکی قرن‌ها پیش در شرق و یکی در زمان حال (2008) و در غرب (آمریکا). بر این پایه اگرچه به ظاهر تفاوت‌های بسیار زیاد و اساسی باهم دارند اما از آنجا که بن‌مایه هردوی آنها عشق و تاثیر آن در زندگی‌ است بی شباهت به هم نیستند.

ملت عشق از یک سو داستان دلدادگی و از دیگر سو داستان رهایی است؛ از یک سو به عشق زمینی می‌پردازد و از دیگر سو به عشق معنوی و جنبه‌های عرفانی عشق و زندگی اشاره می‌کند.

برگزیده‌ای از کتاب «ملت عشق»

 

سنگی را اگر به رودخانه‌ای بیندازی، چندان تاثیری ندارد. سطح آب اندکی می‌شکافد و کمی موج بر می‌دارد. صدای نامحسوس «تاپ» می‌آید، اما همین صدا هم در هیاهوی آب و موج هایش گم می‌شود. همین و بس.
اما اگر همان سنگ را به برکه‌ای بیندازی تاثیرش بسیار ماندگارتر و عمیق‌تر است. همان سنگ کوچک، آب‌های راکد را به تلاطم در می‌آورد. در جایی که سنگ به سطح آب خورده ابتدا حلقه‌ای پدیدار می‌شود؛ حلقه جوانه می‌دهد، جوانه شکوفه می‌دهد، باز می‌شود و باز می‌شود، لایه به لایه. سنگی کوچک در چشم به هم زدنی چه‌ها که نمی‌کند. در تمام سطح آب پخش می‌شود و در لحظه‌ای می‌بینی که همه جا را فرا گرفته. دایره‌ها دایره‌ها را می‌زایند تا زمانی که آخرین دایره به ساحل بخورد و محو شود .رودخانه به بی‌نظمی و جوش و خروش آب عادت دارد. دنبال بهانه‌ای برای خروشیدن می‌گردد، سریع زندگی می‌کند، زود به خروش می‌آید. سنگی را که انداخته‌ای به درونش می‌کشد؛ از آنِ خودش می‌کند، هضمش می‌کند و بعد هم به آسانی فراموشش می‌کند. هر چه باشد بی‌نظمی جزء طبیعتش است؛ حالا یک سنگ بیش‌تر یا یکی کم‌تر.

 

در آخر به مناسبت بزرگداشت شمس تبریزی و مولانا در هفتم و هشتم مهر ماه، اشعاری را از ایشان تقدیمتان می­کنیم:

 

ابتدا اشعاری از دیوان شمس تبریزی اثر مولانا جلالدین محمد بلخی:

 

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو

گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو

دیگر اشعاری از کتاب مثنوی مولوی: 

حیلت رها کن عاشقــا دیوانه شو دیوانه شو
و انـدر دل آتش درآ پــــروانـه شــو پروانــــــه شو
هــم خــویش را بیگـــانه کن هم خانه را ویرانه کن
و آنگه بیا با عاشقان هم خانـه شـو هم خانه شــو
رو سینــه را چـون سینه ها هفت آب شو از کینه ها
و آنگـــه شراب عشــق را پیمانـــه شــــو پیمانــه شـو
باید کـــه جملــه جــان شــوی تا لایق جانان شوی
گـــر ســوی مستــان میــروی مستانه شـــو مستانه شو

داستان آشنایی مولانا با شمس

روزی شمس وارد مجلس مولانا می‌شود. در حالی که مولانا در کنارش چند کتاب وجود داشت. شمس از او می‌پرسد اینها چیست؟ مولانا جواب می‌دهد قیل و قال است. شمس می‌گوید و ترا با اینها چه کار است و کتابها را برداشته در داخل حوضی که در آن نزدیکی قرار داشت می‌اندازد.

مولانا با ناراحتی می‌گوید ای درویش چه کار کردی برخی از اینها کتابها از پدرم رسیده بوده و نسخه منحصر به فرد می‌باشد. و دیگر پیدا نمی‌شود؛ شمس تبریزی در این حالت دست به آب برده و کتابها را یک یک از آب بیرون می‌کشد بدون اینکه آثاری از آب در کتابها مانده باشد. مولانا با تعجب می‌پرسد این چه سرّی است؟ شمس جواب می‌دهد این ذوق وحال است که ترا از آن خبری نیست. از این ساعت است که حال مولانا تغییر یافته و به شوریدگی روی می‌نهد و درس و بحث را کنار می­گذارد و شبانه روز در رکاب شمس تبریزی به خدمت می‌ایستد. و به قول استاد شفیعی کدکنی تولدی دوباره می‌یابد.

این کتاب در کتابخانه دبیرستان سلام فرمانیه، موجود میباشد